عشق و خلاقیت عاشقانه

عشق و خلاقیت عاشقانه

شعر و متن از نظامی تبریز
عشق و خلاقیت عاشقانه

عشق و خلاقیت عاشقانه

شعر و متن از نظامی تبریز

دختر کوچلوی بابا

ای کاش

آن روزی بود که

با موهای بسته دم اسبی کرده

عروسک بغل چادر آبی رنگ گل گلی به سر

در اتاق را کوبیده و به خلوت سرای پدر قدم می گذاشتی

ای کاش همان روزها تکرار می شد


نظامی تبریز

زیر چرخ گردون و سپهر نیلگون

عمر گذرانیدم و به سنگ آسیاب سائیدم

تشنه از بر رودخانه ها  رفتم

بیابانها رد کردم و خارها زپا کشیدم

هیچ نیافتم جز گذر عمر و گردی زمین را

می شود باتو گریست

می شود با تو همدرد شد

می شود تکه نانی با هم خورد

اما 

نمی شود یک کوچه تنگ را باهم رفت


شعور

... هرکسی چیزی فروخت 

او شعورش را ...

بعد من محکوم شدم..


لایق گرفتاری

تو لایق همان دردی هستی که گرفتاری؟!...

از روزی که تو را دیدم

گفتم تنهایت را می گیرم تا غم نداشته باشی

درمیان صخره ها و راه های صعب العبور

جاده ای هموار شدم برای تو

تا اینکه به مقصد و مقصودت رساندم

اما ندانستم که گرگی در لباس گوسفندی

پس باش با درد خود بساز که تو همانا

لایق همان گرفتاری هستی ...

نظامی تبریز