ای کاش
آن روزی بود که
با موهای بسته دم اسبی کرده
عروسک بغل چادر آبی رنگ گل گلی به سر
در اتاق را کوبیده و به خلوت سرای پدر قدم می گذاشتی
ای کاش همان روزها تکرار می شد
نظامی تبریز
زیر چرخ گردون و سپهر نیلگون
عمر گذرانیدم و به سنگ آسیاب سائیدم
تشنه از بر رودخانه ها رفتم
بیابانها رد کردم و خارها زپا کشیدم
هیچ نیافتم جز گذر عمر و گردی زمین را
تو لایق همان دردی هستی که گرفتاری؟!...
از روزی که تو را دیدم
گفتم تنهایت را می گیرم تا غم نداشته باشی
درمیان صخره ها و راه های صعب العبور
جاده ای هموار شدم برای تو
تا اینکه به مقصد و مقصودت رساندم
اما ندانستم که گرگی در لباس گوسفندی
پس باش با درد خود بساز که تو همانا
لایق همان گرفتاری هستی ...
نظامی تبریز