دگر باره نیازی نیست راز دل را به تو گویم
دگر بخاطر نشکستنت تو را به آغوش بگشانم
شریک محبتی کنم که در دلم بود
به سری دست بکشم که محتاج محبت و دلی بود
حیف که عمرم را فروختم
به ارزش پلیدیها و دورنگیها...
نظامی تبریز
عمر مانده را دل به کسی نخواهم داد
نه از کسی دل خواهم ستاند
با ستاره های آسمان در شب
با صدای گنجشگان در روز
همدم خواهم شد
نه از من یادی کنید
نه برایم ترحم کنید
با وجدان خود آسوده زندگی کنید وبس
پیش بسوی تنهایی ...
نظامی تبریز
تو ای زیبا روی بی دل:
مرا با یوغ سلطه زیبایی به افسارم کشیدی
به زنجیر دام عشق در بندم کشیدی
با حبس در قفس وفا محبوسم کردی
دل نداشتی؟ ای کاش پا برهنه به کویر عاشقان قدم نمی گذاشتی
نظامی تبریز
من ز مکتب خیامم و باده به دست
خدایا راه هموار است هر چه هست
در دل من و یار شیرین سخن است
امشب هر دو، تا صبح هستیم مست
نظامی تبریز