عشق و خلاقیت عاشقانه

عشق و خلاقیت عاشقانه

شعر و متن از نظامی تبریز
عشق و خلاقیت عاشقانه

عشق و خلاقیت عاشقانه

شعر و متن از نظامی تبریز

غم و اندیشه

شبی غم به اندیشه گفت چرا من را در خود جای دادی و رهایم نمی کنی. اندیشه خندید و گفت : چه غم هوشیاری! چه غم دانایی! ای غم بیا دور هم نشینیم و چایی شبانه در خلوت خود خوریم و صحبتی با خود بیارآئیم و چند ساعتی را، همدم یکدیگر شویم. غم قبول کرد بر سر بساط چایی اندیشه نشست و منتظر شنیدن شد. ناگه اندیشه با چشمانی پر از اشک شروع به صحبت کرد. ای غم تو دنیایی برای من، که در وجودم، در درونم بی منت گذر می کنی و گهگاهی یادم می کنی و این روزها هم کلیه ای در خیالم برپا نمودی. چطور می توانم با این همه محبت، تو را در خود جای ندهم. ای غم تو از عشقم که روزی مرا قبله خود می پنداشت و قسم خوردنش نام من بود والاتری. از آن بی خردی که چندین سال پشت خود کشاند و بخاطرش عمرم را مفروش راهش کردم، ارج تری. از آن رفیقی که دارایی ام را برایش دادم تا تحقیر عام و خاص نشود، برتری. از آن استادی که بر سر مکتب علمش نشستم استاد تری. ...

حالیا ای غم بر من خرده مگیر و همراه من باش که تو همره، عشق، رفیق و استادم هستی تا آخر عمر دوستت دارم و در قلب منی. چایی گوارای وجودت.

نظامی تبریز

نظرات 1 + ارسال نظر
علی یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 16:11 http://newsme.blogsky.com/

خیلی دلنشین بود

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد