دل تپیده رو به مرگ کرد و گفت: ای حق با معنی، تو را در دنیا صادق می دانم و واقعی
مرگ پرسید دلیل چیست؟
دل مضراب تپش را کنار گذاشت و چنین بازگو نمود:
هرکسی را ز عشق، محبت، رفاقت، صداقت، صمیمیت و ... دل دادم و دل بنامش کردم بعد از مدتی با تبحر خاصی رفتند و محکومم کردند. بر این عجبم که خدایا در انجام وظیفه کوتاهی کردم یا زعشق کم گذاشتم
که جوابی نیافتم
کنون دریافتم عمری برای خود زندگی نکردم و عمرم را برای دیگران بخشیدم.
ای مرگ دلم را برای تو ارزانی می کنم و مرگ دلم را اعلام می کنم تا فقط مابقی عمرم را در جسمی با روح خشک گذرانم.
مرگ با چشمان پر از اشک دل را برد
... و حالا این منم
دل مرگ رفته...
نظامی تبریز